با تهموندهی سیگار توی دستم میرقصم و این آهنگه توی خونه پخشه. نمیتونم جلوی گریهم رو بگیرم. نمیتونم جلوی از ته دل هق هق کردنم رو بگیرم. امروز خیلی دلتنگم، آشفته و پریشونم. هیچ شونهی سردی تو کوچهپسکوچههای انقلاب سرم رو در آغوش نگرفته. پاهام وقت راه رفتن ریتمشون رو گم میکنن، ماشینا رو نمیبینم، پریشونم.
امتحان دارم، با خشم گفته بودی که من همیشه امتحان دارم. میخندم. راست میگی. تمرکزی ندارم اما دارم تلاشم رو میکنم.
فکر کردم و دیدم نزدیک به هزار روزه که باهات زندگی میکنم. هزار خیلیه. هزار روز خونهی هم بودن، تکتک جزئیاتت رو به خاطر سپردن. اینه که برام تو رو تبدیل کرده به کسی که ازش فقط یه دونه تو دنیا هست. یه دونه که خونهی منه، توش امنم. میبینی عزیزم؟ رگهای دستهات، دنبال کردن تارهای جدید سفید توی موهات، آهسته رقصیدن و چشم تو چشمت دوختن. من روبهروت نیستم عزیزم. من خودتم. تویِ توام. تو هم منی. میبینی؟ آروم باش. نترس. ما اینجائیم، ما اینجا بودهایم. کجا گرمتر از آغوش هم داریم؟