قصدی برای نوشتن نداشتم،

اما بهم گفتند که به حافظه‌م اعتماد نکنم.

قصدی برای نوشتن نداشتم،

اما بهم گفتند که به حافظه‌م اعتماد نکنم.

۱ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

تا کمر از پنجره به بیرون خم شده‌ام، سیگار لایت فورمن بین ناخن‌هام که نصفه و نیمه لاک قرمز روش مونده می‌سوزه و همه‌چیز شبیه یک سکانس از فیلمه. باد راحت و نرمی می‌وزه، صورتم رو بالا میارم تا همه‌ی سلول‌هام حرکت و تحمیل طبیعت رو احساس کنند. چشمام رو می‌بندم و سعی می‌کنم باریکه‌ی نور روی بلوک‌ها رو به تصویر بکشم و سفیدی روی کوه‌هایی که روبه‌رومه. همین‌جا بود که یک شب که مطمئن بودم باید همه‌چیز رو تموم کنم، خودم رو عقب کشیدم. حالا که به قلبم فکر می‌کنم، آرومه. دوست دارم دست‌هام بوی شیره درخت‌ها رو بگیره. دوست دارم باد رو روی پوستم حس کنم. می‌خوام زندگی کنم. هرچی که بشه. هرچی که بشه.