قصدی برای نوشتن نداشتم،

اما بهم گفتند که به حافظه‌م اعتماد نکنم.

قصدی برای نوشتن نداشتم،

اما بهم گفتند که به حافظه‌م اعتماد نکنم.

با ته‌مونده‌ی سیگار توی دستم می‌رقصم و این آهنگه توی خونه پخشه. نمی‌تونم جلوی گریه‌م رو بگیرم. نمی‌تونم جلوی از ته دل هق هق کردنم رو بگیرم. امروز خیلی دلتنگم، آشفته و پریشونم. هیچ شونه‌ی سردی تو کوچه‌پس‌کوچه‌های انقلاب سرم رو در آغوش نگرفته. پاهام وقت راه رفتن ریتمشون رو گم می‌کنن، ماشینا رو نمی‌بینم، پریشونم. 

امتحان دارم، با خشم گفته بودی که من همیشه امتحان دارم. می‌خندم. راست می‌گی. تمرکزی ندارم اما دارم تلاشم رو می‌کنم. 

فکر کردم و دیدم نزدیک به هزار روزه که باهات زندگی می‌کنم. هزار خیلیه. هزار روز خونه‌ی هم بودن، تک‌تک جزئیاتت رو به خاطر سپردن. اینه که برام تو رو تبدیل کرده به کسی که ازش فقط یه دونه تو دنیا هست. یه دونه که خونه‌ی منه، توش امنم. می‌بینی عزیزم؟ رگ‌های دست‌هات، دنبال کردن تارهای جدید سفید توی موهات، آهسته رقصیدن و چشم تو چشمت دوختن. من روبه‌روت نیستم عزیزم. من خودتم. تویِ توام. تو هم منی. می‌بینی؟ آروم باش. نترس. ما اینجائیم، ما اینجا بوده‌ایم. کجا گرم‌تر از آغوش هم داریم؟

تا کمر از پنجره به بیرون خم شده‌ام، سیگار لایت فورمن بین ناخن‌هام که نصفه و نیمه لاک قرمز روش مونده می‌سوزه و همه‌چیز شبیه یک سکانس از فیلمه. باد راحت و نرمی می‌وزه، صورتم رو بالا میارم تا همه‌ی سلول‌هام حرکت و تحمیل طبیعت رو احساس کنند. چشمام رو می‌بندم و سعی می‌کنم باریکه‌ی نور روی بلوک‌ها رو به تصویر بکشم و سفیدی روی کوه‌هایی که روبه‌رومه. همین‌جا بود که یک شب که مطمئن بودم باید همه‌چیز رو تموم کنم، خودم رو عقب کشیدم. حالا که به قلبم فکر می‌کنم، آرومه. دوست دارم دست‌هام بوی شیره درخت‌ها رو بگیره. دوست دارم باد رو روی پوستم حس کنم. می‌خوام زندگی کنم. هرچی که بشه. هرچی که بشه. 

Shining vapour I become

همیشه وقتی در برهه‌‌ی مهمی از زندگی‌مم نوشتن، عکس گرفتن و داکیومنت کردن رو از یاد می‌برم. از وقتی که متوجه‌ش شده‌م برام یه مقدار ترسناکه که از این برهه روایتی نداشته باشم. از طرفی به‌قدری باورنکردنی‌ه که هنوز از بهت و شگفتی بیرون نیومدم. 

زندگی عجیب و پر ماجرای من در بیست‌ودوسالگی در نقطه‌ایه که خودِ 17 ساله‌م هیچ‌جوره به مُخیلش خطور نمی‌کنه. بی‌اندازه پروانه در تنم بال می‌زنند و در گلوم دائماً یه چیزی بالا و پائین می‌ره. خوشحالم. 

این‌دفعه نمی‌ذارم هیچ‌کس و هیچ‌چیز زندگی رو از ما بگیره. این‌دفعه وایساده‌م و خیلی‌خیلی محکم‌تر از قبل. این‌دفعه بیشتر در تاریکی با دارک‌ویوهای من می‌رقصیم، بیشتر جوونی می‌کنیم، بیشتر به زمین دل می‌بندیم. قول می‌دم.